هرچقدر با خودم کلنجار رفتم که ننویسم، نتونستم. همش یه حسی میخواد نذاره که بگم، بنویسم. خیلی وقتا حتی جلوگیریم میکنه ازینکه احساس کنم. خب، تا یه جایی خوبه. ولی وقتی تا یک ماه تو خونه گیر میوفتی و تویی و بی حوصلگی، و کارایی که قبلا مشتاقشون بودی و حتی نمیخوای انجامشون بدی، خب. بعدش چی؟ هیچی. یه سری آدم از خدا بی خبر، درحالیکه تو واقعا نمیدونی "چرا؟" حرکت آخرشونو انجام میدن. و تو مثل چند ماه اخیر، همش از خودت میپرسی چرا؟ از همه میپرسی چرا؟ ولی انگار تا جوابو از شخص نگیری، واست فایده نداره. یعنی چی این حرف که "تصمیم گرفتم یه سریا رو نبخشم!" من کاری نکردم که بخوای ببخشی. حتی استدلالای روانشناسانه مامانم هم کافی نیست. این وسط حس "بد بودن" به منی که میخواستم خوشحال و شاد و خندان زندگیمو تغییر بدم و روند و جریانشو یکم عوض کنم تا راحت بشم و همه چیز جدید شه، واقعا عذاب آوره. واقعا چرا؟ هنوز دلیلی نیافتم واسش. 

شاید باورت نشه ولی نصف اینا ترجمه میشن از انگلیسی به فارسی. :|

سو، مین وایل، یه چیز دیگه ایم منو عذاب داد امشب. ساعت تقریبا یک و نیم نیمه شبه، و معمولا ملت میدونن که حقیقتا از تایم خواب طبیعی من گذشته. خب، تا الان بارون شدیدی میومد که قطع شد. ولی صداش خیلی خوب بود واقعا! اصلا اخیرا یه طوری هوا خوب شده، که هیچ بهار دیگه ای به این خوبی نبود انگار.! لعنت به قرنطینه! 

خب. خیلی دارم سعی میکنم در برم از زیر گفتنش، ولی خب دیر می، یور آندر مای کنترل! چیز دیگه ای که امشب منو ناراحت میکرد این بود که به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم. طی یکی دو سال اینطوری شد؟ کسی نیست که عمیقا دلم بخواد باهاش حرف بزنم. چرا واقعا؟ چرا نوشتن یه پی ام اینقد سخت شده؟ چرا داشتم تو مغزم دنبال یکی میگشتم که برم بهش بگم هی یو، من ناراحتم، میشه بغلم کنی؟ و اون با اوکی دادنش یکم آرومم میکرد. شاید از بین میبرد اون حال بد رو. ولی من کاملن بی اعتماد شدم. به خودم اجازه ندادم که حس کنم، چون خسته شدم از از دست دادنا، ترسیدم ازشون. واسه همین دیگه هیچ کلوز فرندی تو مغزم نیست که اونقدر نزدیک باشه، نیست که بتونم با اعتماد باهاش حرف بزنم و راحت باشم و به این فک کنم که کاش اینجا بود و بغلم میکرد و من حالم بهتر میشد. 

خیلی خب. پست خیلی لوس بود! ولی من غمگینم. و این وبلاگمه :( دیر وبلاگ، هاگ می. و واقعا سعی نمیکنم جلب توجه کنم یا هرچی. و واقعن نمیخوام یکی بیاد راه حل یا دلایل فرضی و منطقی این اتفاقو بگه. آیم تایرد آو دیس. وای نو بادی نوز می؟. (اشک :()

پی اس: اگه واقعن یکی از اون اشخاص محسوب میشدین، بهتون پیام میدادم منطقا. رایت؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها