حالت الانم اینه که کلی حرف دارم بزنم، یه پست دراز! خیلی دراز. ولی حال و حوصله تایپ کردن و یا حتی گفتنشونم ندارم. :/ 
چطوری دیروز سه هزار تا نمایش داشتم؟ چطوری؟ سه هزار تا؟ اصن نمیگنجه تو مخیلم. چیشده؟ -_-
اینقد پست گذاشتم، اینقد دری وری نوشتم، کراشم آنفالوم کرد. . :/ البته عقایدمون بهم نمیخورد ولی این چیزا برا من مهم نیست! .
یهو یادم اومد وقتی خیلی بچه بودم برا یکی ک برام خیلی مهم بود یه نقاشی سخت رو انتخاب کردم و شروع کردم ب کشیدن و بعدشم رنگش کردم! و اتفاقا خیلیم زیبا شده بود! حالا یادم نیست کلا یا برای اون سن. یادم اومد عجیب نمیترسیدم ازینکارا و به خودم مطمئن بودم. حالا چی؟ از همه چی میترسم. حتی کتاب خوندن. مسخرست. برو بابا! بکش بیرون پری. تمومش کن! (اینقد نمیترسیدم ک رفتم جلو ایوون نشستم و حیاطمونو طراحی کردم! حالا حتی یه گلدونم نمیکشم! متاسفم برات. این تویی؟ تو این نیستی. برو بکوب از نو بساز تا نزدمت. برو فقط!)

 

عای لااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااو تیموتی! او مای گاش :")))))))))
آی مین، جذاب تر از توام.؟! نیست. :"


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها